محمود محمود ، تا این لحظه: 12 سال و 7 ماه و 21 روز سن داره

❀گلی از بهشت❀

خاطره ی آتلیه

فک کنم ١٢ یا ١٣خرداد بود که نوبت آتلیه عکس داشتیم اونموقع شما ٩ ماهه بودی،ساعت٦  بودکه رفتیم،اول اماده شدیم برای عکس ٣نفره خانم عکاس با دستیارش  که یه دختر بود سعی میکردن که شمارو بخندونن تا عکسمون ناز بشه کلی  شکلک درمیاورد تابخندی اما عروسک ما حواسش به نورای بزرگی که  اونجابود پرت شده بود خلاصه با هزار ترفندموفق شدیم بعدش که نوبت عکس خودت شد همگی دست بکار شدیم برا سرگرم کردنه آقاخرگوش یامیخواست بازی کنه یا شیر بخوره،وروجک ما یه جا بند نمیشد همش نگاش اینورو اونور بود خانم عکاس هم با دوربینش دنبال وروجک خان امادر عوضش پسملم خنده رو بود حتی دستیارم عاشقت شده بود ومیگفت چه پسر ناز وبامزه ای دارید آ...
15 خرداد 1391

تولدمامانی

دیروز تولد مامانی  بود.مامان  بیست وچند سال پیش دنیا اومد وبزرگ شده تا شده مامان شما،به همین خاطر٣ نفری رفتیم رستوران ناهار خوردیم بعدشم کنار دریا عکس گرفتیم خیلی خوش گذشت.شمن وبابایی زحمت کشیدید وبرا مامان هدیه خریدید.مرسی دوستتون دارم ...
13 اسفند 1390

اولین مروارید صدف کوچولو در6ماهگی

ازیک ماه قبل که ٥ ماهه بودی همیشه آب دهن کوچیکت سرازیر بود مثل آبشار،گاهی هم انگشت باریکتو میکردی تو دهنتو لثه هاتو میخاروندی؛تا اینکه یروز عصر که داشتم بهت حریره میدادام ١لحظه شنیدم قاشق تو دهنت یه صدایی داد تق،اولش جاخوردم بعدش تودهنتو نگاه کردم دیدم ببببببببله آقامحمود ٦ ماهه ی من خرگوش شده و١مروارید سفید داره واااااااای کلی ذوق کردم و به همه زنگزدم بابایی دانشگاه بود وقتی شنیدخیلی خوشحال شد مامان فدات ...
11 اسفند 1390

خلاقیت های جیگرم در5 ماهگی

قندعسلم که دیگه داره واسه خودش مردی میشه هر روز که میگذره یه کار قشنگ میکنه که ما رو خوشحال کنه. جیگرم نمیدونی چقد خوشمزه تر شدی مخصوصا این روزا که تازگی یاد گرفتی با صدای بلند بخندی وقهقه بزنی من که میمیرم واسه خندهات  قربونت برم که یکمیم قلقلکی هستی،فدات بشه مامان که دیگه چهره ی من و بابایی رو میشناسی وقتی میریم خونه ی فامیل شما غریبی میکنی وبعدم گریه اما زودم باهمه دوست میشی و میری بغلشون ماشاا... شما از روز اول خنده رو بودی مثل مامانی تو این ماه سعی میکنی دستای نازتو ببری سمت دهن کوچولوت عاشقتم پسمل قشنگم عاشق شیرین کاریت ...
11 بهمن 1390

گل بسرم 6 ماهه شد هورااااااا

جیگرطلای مامانیش 1ماه بزرگترشده یعنی 6 ماهه شده.این روزا که دندونم در اوردی دیکه ما باید اماده بشیم براگازگرفتنت.  قربونت بره مامانی که مثه شیرقوی شدی،حالا دیگه برا خودتم قل میزنی ومیری رو شکمت با دستاتم بازی میکنی فدای دستای سفیدت گردنتم که سفت شده میتونی بلندش کنی تا صدای آهنگ میشنیدی سرتو تکون میدادای عسل مامان من عاشق رفتارای جدیدتم.یاد کرفتی عروسکو با دستای نازت بگیری وبا صدای قشنگ بگی م م م  حالا بیا بغلم  وقتی صدات میکنیم بر میگردی با چشمای قشنگت نگاه میکنی   خاطره ی این ماه: دایی امین اومد خونمون پیش اقا محمود تقریبا 20 روزی موند خیلیم خوش گذشت وقتیم رفت دلمون تنگ شد بخصوص مامانی ...
11 بهمن 1390

تولد بهترینم

«امروز زندگی طعم دیگری به ما چشاند، طعم شیرینی که هرگز نچشیده بودیم» "امروز روز مادر شدن من و پدر شدن همسرم بود" محمود کوچولو ساعت 45/8 صبح روز شنبه 19/6/1390 چشمای نازشو به این دنیا باز کرد خدایاشکرت   کودکی که آماده‌ی تولّد بود، نزد خدا رفت و از خداوند پرسيد: "می‌گويند فردا شما مرا به زمين می‌فرستيد، اما چگونه من بسيار كوچك و بی‌پناهم ، من به اين کوچکی و بدون هيچ کمکی چگونه می‌توانم برای زندگی به آنجا بروم ؟" خداوند پاسخ داد: "در ميان تعداد بسياری از فرشتگان ، من يکی را برای تو برگزيده‌ام ، او در انتظار توست و از تو نگهداری و مراقبت خواهد کرد." امّا کودک هنوز اطمين...
21 شهريور 1390
1